سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درخت انجیر پیری که تو باغ بود همه کودکی‌های مرا می‌دید

«من توی طبیعت بزرگ شده‌ام»؛ پزی است همیشه به دوتا خواهرم می‌دهم. می‌خواهم بگویم من روح و روانم پاک‌تر است، سالم‌تر است. منظورم از طبیعت هم یک باغچه یک متر در سه متر است! خودش در تهران کلی طبیعت محسوب می‌شود دیگر. تا هفت سالگیِ من توی آن خانه سی‌متری‌جی بودیم. یک حیاط داشت که اندازه‌اش را اینطور توصیف می‌کردیم: سه‌تا ماشین توش جا می‌شه!

باغچه‌ش را بابا عیدها پر می‌کرد از بنفشه و رز. درست وسط‌ش یک گل رز بزرگِ قرمز داشت که من سندش را به‌نام خودم زده بودم. درست اندازه دست‌های آن زمانم بود، وقتی حلقه می‌کردم زیرش. صبح‌تاشب دوروبرش می‌چرخیدم، شازده‌کوچولویی بودم برای خودم!

بالای حیاط داربست فلزی داشت و تابستان‌ها درخت‌ مو سقف می‌زد حیاط را. آخر تابستان انگورها را سبدسبد می‌کردیم و می‌دادیم همسایه‌ها. خرمالو هم داشت که یادم نیست چه‌کارش می‌کردیم! تاب وصل کرده بودیم به داربست‌ها. حوض هم داشت حتی. تمام کودکی‌های من تو همان حیاط گذشت، با نسرین، نوشین، مریم، مهدی... . خواهرهام که دنیا آمدند از آنجا رفتیم. الان هم که زیر پونز هستیم. این عکس را که دیدم دلم ریخت. شبیه حیاط‌مان است. چندسالی است که دیگر آن خانه را ندیده‌ام. قبل‌ترها گاهی می‌رفتم می‌ایستادم جلوش و هی نگاه‌ش می‌کردم، هی نگاه‌ش می‌کردم. نگاه‌ش می‌کردم و کودکی‌هام جلوی چشم‌هام رژه می‌رفت.  

 حیاط سی متری جی

تیتر هم ترانه‌ای است از فرهاد اصلانی. (دانلود)


نوشته شده در  سه شنبه 89/7/27ساعت  5:37 عصر  توسط زهرا قدیانی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بیرون از نقش
دیدار یار آشنا
به
پراکنده نویسی، یعنی من هستم.
دلار
ساده
کمتر بهتر است
ندارد
درد دلپذیر
طرز تهیه غذای من
بازم آدم های خوب شهر
[عناوین آرشیوشده]