واقعا...واقعا...واقعا...
طرف جبهه رفته...داوطلب...آن هم 4 سال...
حالا مي گويد:.....
آخ زهرا جان
دقيقا همين كه گفتي ازين هايي بودم كه چند تيپ عامي ديگر هم اضافه بر اين ها دارند: موافق نظام،مخالف ... و ....
چقدر اين مفاهيم را مرور کرده بودم ولي نمي شد يک پست درست و حسابي که حرف را کامل و خلاصه بزنم.
اين را خواندم عميقا لذت بردم. انگار يکي تمام تابلوي ذهنم را روي بوم ريخته باشد. مرحبا!
سلام عليکم
" چوب خطتت پر نمي شود بي حساب و کتاب آرزو کن"
به روزم متنو بخونين ممنون ميشم....
التماس دعا يازهرا س
نظر قبلي ام خصوصي ارسال شد!
نمي دانم چرا؟ تيك خصوصي اش به صورت دي فالت خورده.
خودتان درستش كنيد لطفا.
راستي بابت لينك هم ممونو خيلي لطف داريد.
متاسفانه روزگار ما همين شده
پر از دوگانگي ها و تضادها...
و چه قدر سخت است كه راه درست را بيابيم در اين ميان.
بيا خواهر لينك ها را تبادل كنيم! ز نيك خود اين جهان پر كنيم!!
حالا انقدر به وزن و عروضش گير نده. محتوا رو درياب!
شايد باور نکنيد من ديروز تهران بودم.
ديروز دوباره تهران بودم. رفتم تهران براي ديدن کسي. اما به اندازه يک «دور نويس» يا همان «فاکس» به من محل گذاشتند. گفتند براي کسي که ميخواستي ببينيش پيغام بنويس و بزار و برو. چون نمي دونيم چرا نيومده.
شايد باور نکنيد، من ديروز دوباره طهران بودم.
ماشين را گذاشتم در خانه و با تاکسي دايي در خبابانهاي تهران ول ميگشتم. خيابانهايي که به برکت طرح ترافيک خيلي وقت است نديده بودمشان. برخي اصلا جديد بودند. تا حالا چارراه سيروس را از درون ماشين نديده بودم. از درون مترو ديده بودم.
شايد باور نکنيد، ديروز طهران بودم.
التبه دايي خودش پشت فرمان بود. دنبال مسافرهايش آمده بودم که مسافرهايش را ببينم. دايي و مسافرهايش. از گداي سر کوچه حاج محمود اينا که بايد ميرسانديمش به سر باشگاه که جوراب بفروشد و در راه يکسره برايمان سلام آخر نماز را بخواند. تا آن خانم محجبه اي که وقتي کنار خيابان ديدمش ياد عکسهاي راهپيمايي هاي 57 قم افتادم. خدا ناخواسته چند بار دور ميدون خراسان چرخواندش تا هر بار آنهايي که ميخواهد را سوار کند. دايي تاکسي راني نمي کند. آرام در تاکسي اش نشته است و نشانه ها را سير ميکند. چند سالي است که به مقام اجتهاد در نشانه شناسي رسيده است. مثل آن عرق فروشه که وقتي پياده شد گفت از سال 55 که يک شب کرکره مغازه را پايين کشيده، هنوز بالا نکشيده تا الان. بعد هم از 55 تا اين لحظه بيکاري طي کرده است. همه چيز هم هنوز درون مغازه هست. باورتان ميشود؟ من ديروز تهران بودم.
سلام.
اولا بابت اين جمله:((هيچچيز را نميتوان نشانه هيچچيز ديگر گرفت))
تکبيييييير
ثانيا كجاش رو ديدين شما ؟ حيف كه ديدن خيلي چيزا از خيلي تيپ ها قابل گفتن نيست. نه كه براي رعايت اخلاق. البته اونم هست ولي در وصف نمي گنجه. نمونه ش آنچه در سال گذشته گذشت درين مملكت.
بگذريم.
اگه قول بدي برام سالاد ماكاراني درست كني،جوانه ماش هم توش بريزي جمعه ميام خونتون تا با هم هي بگيم اين جمله رو.قبول؟
روزي 3 بار خيلي كمه! اين جوري بخواي رو خودت كار كني اثر نداره.بايد همواره با خودت تكرار كني:
اينجا تهران است، دوره گذار