وبلاگ :
چشم و چراغ
يادداشت :
ايده
نظرات :
0
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
كاتب باشي
نشسته ورو و ور نگاه ميكرد توشيشه توشيشه مغازه رو برو انگار بهشت رو ديده حالا يا روي شيشه يا اون طرف شيشه، يك نفر از مغازه مياد بيرون وكركره مغازه رو ميده پايين همه جا تاريك مشه حتي توي خيابون، پسرك مياد وكنار بهشتش مي خوابه...
فالبداهه به ذهن رسيد
كاتب باشي
پاسخ
قشنگ بود.