سلام.بعضي اوقات پيش مي آيد که وقتي يکي دو مقاله اي يا يکي دو سخراني مي خوانيم يا گوش مي دهيم ديگر خدا را بنده نيستيم و قيچي نقد به دست مي گيريم و دامن هر چه را کوتاهتر از آنچه بايد مي کنيم.چرا که به هر جهت نفس آدمي را رضايتي است و طبع وي در جلب توجهش!!گاهي متهم کردن به سرمايه داري است بي آنکه اصلا سرمايه داري بدانيم چيست و يا نيم نگاهي به حال حاضر انديشه داشته باشيم و گاهي هم گوينده اي را حکومتي و خواننده اي را کيهاني و فضايي جلوه دادن.درد مزمن و بدي است، قبول دارم. يک قسمتش بر مي گردد به روش انديشيدن و يا منطق که خيل عظيمي از ما داييه داران دانش از آن علم و هنر و ادب و سينما و فلسفه و حتي جامعه شناسي از آن بي خبريم!(تقصير ما هم نيست!)يک قسمتيش هم بر مي گردد به عدم مطالعه عميق يا به عبارتي پز عالي و جيب خالي!يک قسمتي هم مربوط به رسانه است. چرا که شايد ما که نسلي هستيم که همه کارهايمان را با رسانه هماهنگ مي کنيم ،بر خلاف دو نسل قبل که با کتاب سر و کار بيشتري داشتند، شايد نوع فکر کردن را نيز رسانه در گردونه ذهن ما جا انداخته است...بگذريم.
موفق باشيد.