سلام.بعضي اوقات پيش مي آيد که وقتي يکي دو مقاله اي يا يکي دو سخراني مي خوانيم يا گوش مي دهيم ديگر خدا را بنده نيستيم و قيچي نقد به دست مي گيريم و دامن هر چه را کوتاهتر از آنچه بايد مي کنيم.چرا که به هر جهت نفس آدمي را رضايتي است و طبع وي در جلب توجهش!!گاهي متهم کردن به سرمايه داري است بي آنکه اصلا سرمايه داري بدانيم چيست و يا نيم نگاهي به حال حاضر انديشه داشته باشيم و گاهي هم گوينده اي را حکومتي و خواننده اي را کيهاني و فضايي جلوه دادن.درد مزمن و بدي است، قبول دارم. يک قسمتش بر مي گردد به روش انديشيدن و يا منطق که خيل عظيمي از ما داييه داران دانش از آن علم و هنر و ادب و سينما و فلسفه و حتي جامعه شناسي از آن بي خبريم!(تقصير ما هم نيست!)يک قسمتيش هم بر مي گردد به عدم مطالعه عميق يا به عبارتي پز عالي و جيب خالي!يک قسمتي هم مربوط به رسانه است. چرا که شايد ما که نسلي هستيم که همه کارهايمان را با رسانه هماهنگ مي کنيم ،بر خلاف دو نسل قبل که با کتاب سر و کار بيشتري داشتند، شايد نوع فکر کردن را نيز رسانه در گردونه ذهن ما جا انداخته است...بگذريم.
موفق باشيد.
سلام. صرف "اظهار نظر" کسي در مورد موضوعي هميشه معني "مدعي بودن" در آن موضوع را نمي دهد. و شما بي آن که متوجه شويد گرفتار يک تناقض شده ايد.
اول گفته ايد "گاهي کساني را مي بيني که ماشاءالله از دين و سياست و فرهنگ و علم گرفته تا هنرهاي تجسمي و سينما و مسائل زنان و معماري تا چالشهاي پيشروي دنياي غرب تا بحرانهاي زيستمحيطي، حرف براي گفتن دارند. من که نميتوانم اينگونه افراد را جدي بگيرم" اما در پايان مي گوييد "چيزهايي که بلد هستم را هم دقيقاً مشخص ميکنم که چقدر بلد هستم: «من دوتا کتاب و چهارتا مقاله ژورناليستي در اين زمينه خوندم» يا «من با بعد اجتماعي اين قضيه آشنا هستم اما از بعد سياسي قضيه خبر ندارم» يا «به نظرمن اينطور مياد...» يا حتي «من در اين مورد چيزي نخوندم اما در تأملات شخصيم به اين نتايج رسيدم که...»".
يعني مي توان در هر موضوعي که دو مقاله خوانده ايم اظهار نظر کنيم و حتي اگر مقاله هم نخوانده ايم مي توانيم تأملات شخصي مان را مطرح کنيم و اين با حرف اول شما به طرز ظريفي در تناقض است.
سلام دوست عزيز
از خواندن مطالب زيباتون که آدم ساکني مثل من رو هم يه کمي به فکر فرو مي بره، مي شه پي به دغدغه هاي ذهنيتون برد.
سواد من در حد نقد فمنيزم و چنين مکتبهايي نيست. ولي اصل مطلبتون رو من هم تقريبا مي پذيرم که نقدهاي برخي ها از اين مکاتب سطحيه.
ولي خودم اگه با سواد اندک و "از روي دغدغه مندي "! و " احساس تکليف"! "ايمان"! و "آرمان"! و ... بخوام به اون مکاتب يه نقد کوچيک بزنم مي گم که اکثر مکاتبي که ريشه در تفکر غربي دارن برگرفته از اومانيسم و سکولاريسمه که به نظرم اصلا با فرهنگ شرقي همخوني نداره. يعني شايد در آن طرف آب جواب بدهد ولي اکثرا در مشرق زمين حرفي براي گفتن ندارن و فقط کساني مي تونن باهاش همراه بشن که خودشون رو اون رنگي کنن.
در کل بسيار ممنونم از مطلبي که نسبتا با اکثر مطالب دلسوزها فرق داره.(همچنين پستهاي قبلي)