سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله

 

  

یوگای پیشرفته

 

ساعت هفت‌و‌نیم صبح است و هنوز هیچ کس توی سالن باشگاه نیست. مانده تا حال‌وهوای تعطیلات از سر مردم بپرد. از طبقه بالا صدای حرف‌زدن و خندیدن می‌آید و می‌پیچد توی سالن خالی و چند برابر می‌شود. بالا را تا حالا ندیده‌ام، فکر می‌کنم حالا که وقت هست بروم نگاهی بندازم. روی دیوار راهرو نوشته‌اند سالن هنر‌های رزمی و فلش زده‌اند به سمت بالا. از پله‌های مارپیچ بالا می‌روم. صاحب این همه صدا سه‌تا زن‌اند. یکی حدوداً 35‌ساله و دو‌تا بالای 50. قیافه زن 35ساله آدم را یاد زن‌های دهه هفتاد هالیوود می‌اندازد. موهای فرِ پرکلاغی، به تبع‌اش ابروی پهن مشکی،‌ رژ قرمز،‌کمی چاق، بااین‌همه خوشگل. ابروی پهن مد است. چاقی، کم‌اش، دهه50 مد بود. خوشگلی هم که فرازمانی‌ـفرامکانی است.

بین هنرهای رزمیِ نوشته‌شده روز دیوار و هیکل و سن زنها تناقض بارزی هست. می‌پرسم: خانوما الان چه کلاسیه اینجا؟ اونجا نوشته سالن رزمی!!

زن‌ها وسط خنده‌شان تازه متوجه من می‌شوند. یکی از 50‌ساله‌ها می‌گوید: الان یوگاست. یوگای پیشرفته، یوگای مبتدیا ساعت دهه، مال تنبلا و خواب‌آلوها.

و سه‌تایی می‌زنند زیر خنده. تناقض حل می‌شود. یوگا هم مثل شطرنج است از این نظر.

چشم‌هام یک چرخ می‌زند. سالن اندازه یک زمین بسکتبال است. کف‌اش با تشک‌چه‌های پازل‌مانند فرش شده. نه‌تنها برای یوگا و رزمی که برای ایروبیک و ژیمناستیک هم مناسب است. یک‌طرف‌ش چند سری فایل و یک آب‌سردکن گذاشته‌اند. یک ضلع‌اش شیشه رفلکس است از کف تاسقف. درست روبرویمان تپه‌های پارک پرواز را می‌بینیم. پوشیده از چمن و بنفشه و مریم. و کمی بالاتر کوه‌های برف‌گرفته شمال تهران را. با این منظره، سالن جان می‌دهد برای یوگا.

بر‌میگردم سمت زن‌ها. زن 35ساله زانو زده و ملحفه سفیدش را روی زمین پهن می‌کند. یکی از 50ساله‌ها، آرام دور سالن راه می‌رود و نرم نفس‌عمیق می‌کشد. فکر می‌کنم لابد دارد خودش را گرم می‌کند! زن دیگر هم ایستاده جلوی زن35ساله و حرف می‌زند. سرحرف را می‌خواهم که باز کنم، می‌گویم: کلاسش چطوره؟ خوبه؟ زن ایستاده می‌گوید: خوب از چه نظر؟ برای لاغر شدن؟ نه، خوب نیست.

برای خیلی از زن‌ها ورزش یعنی وسیله‌ای برای لاغرشدن. زن35ساله با خنده دست‌هایش را به دو طرف باز می‌کند و می‌گوید: اما اگر می‌خوای مثل ما چاق باشی اما از چاقی خودت خوشحال باشی، خوبه!

و هرسه‌تائی‌شان می‌خندند. زنی که خودش را گرم می‌کرد، آرام نفس می‌گیرد و رد می‌شود. زن خوشگل با همان حالت خنده ادامه می‌دهد: اگر می‌خوای همیشه خوشحال باشی، خوبه. الان ما، هرچی هم که بشه خوشحالیم. شوهره صبح پا می‌شه بی‌خود و بی‌جهت دادبیداد راه می‌ندازه،‌بازم ما خوشحالیم. و می‌زند زیر خنده. آن دوتای دیگر هم انگار که از موضوع خبر داشته باشند‌ باهاش می‌خندند.

خنده زن35ساله هیستریکی است. کسی نداند فکر می‌کند خوشحال است.

 

عطف به:

 مسابقه بین من و خودم 

روز اول، سگ خدا

 


نوشته شده در  دوشنبه 89/1/16ساعت  9:24 صبح  توسط زهرا قدیانی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بیرون از نقش
دیدار یار آشنا
به
پراکنده نویسی، یعنی من هستم.
دلار
ساده
کمتر بهتر است
ندارد
درد دلپذیر
طرز تهیه غذای من
بازم آدم های خوب شهر
[عناوین آرشیوشده]