بسم الله
چند پست پیش (+) نوشته بودم:
"جواب آخر اغلب مسائل توی ریاضی رند است. تمیز و مرتب است. یعنی موقع حلکردن اگر راه را از اول درست رفته باشی و اشتباه نکرده باشی، زوائد و حواشی فاکتور گرفته میشوند، با هم میروند و ساده میشوند. و سرآخر فقط یکی دوتا عامل میماند. در این حالت یک آرامشی به آدم دست میدهد. آن موقعها که ریاضی میخواندم وقتی جواب اجقوجق درمیآمد حتم میکردم که یک جای کار میلنگد.چند وقتی است که فکر میکنم دنیا هم همینطوری است. جواب تمام مسائل فقط چند تا کد است. یعنی تمام تاریخ و علم و فلسفه و اقتصاد و سیاست و فرهنگ و هنر قابل ساده شدناند فقط به چندتا کد.احساس میکنم ادامه حیاتمان بسته به همین چندتا کد است، چیزی شبیه لاست. الان هم هروقت جوابها اجقوجق درمیآید، هروقت عاملها یکی از غرب است و یکی از شرق، هروقت تمیز نیست، هر وقت به آرامش نرسیدهایم، حتم میکنم به کدها نرسیدهایم."
امروز دیدم وبلاگ حیات باطنی مطلبی (+) نقل کرده از علامه طباطبایی که دقیقا و عمیقا همان است که من میخواستم بگویم:
"علامه طباطبایى(رضی الله عنه) کلام زیبایى دارند؛ ایشان مىفرمایند: «اگر ما همه ابعاد اسلام را در هم ادغام و جمع کنیم، کلمه لا إلهَ إلاَّ الله به دست مىآید، و اگر این کلمه را بسط دهیم، همه معارف اسلام به دست مىآید؛ بنابراین همه معارف اسلامى بسط داده شده کلمه توحید است». این سخن زیباست؛ اما تصور و تصدیق این نکته براى ما مشکل است که همه معارف اسلام در زمینههاى گوناگون عقیدتى، اخلاقى، ارزشها و احکام در کلمه «لا إلهَ إلاَّ الله» خلاصه شود!
برخى تصور مىکنند که توحید، در «توحید در خالقیت» خلاصه مىشود و کسى که تنها اعتقاد داشته باشد که آفریننده عالم یکى است، موحد است. اینان کلمه «الله» در جمله «لا إلهَ إلاَّ الله» را فقط به معناى «خالق عالم» مىدانند. اگر نظر این گروه را بپذیریم، باید مشرکان مکه را موحد بدانیم، چرا که آنان حدود سیصد و شصت بت داشتند و آنها را مىپرستیدند و در عین حال «الله» را به عنوان خالق آسمان ها و زمین قبول داشتند و هرگز بتها را خالق نمىدانستند. چنان که قرآن مىفرماید: «و اگر از آنها بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را خلق کرده؟ قطعاً خواهند گفت: خدا».(زمر 38)
پس مشرکان و بت پرستان عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) هیچگاه بتها را خالق جهان نمىدانستند. زحمات و مبارزات پیامبران نیز فقط براى اثبات این نبود که خالق جهان یکى است. بنابراین توحید مطلوبِ اسلام، در توحید در خالقیت خلاصه نمىشود.
توحید در خالقیت و اعتقاد به خالق عالم، شرط و رکن اول توحید است اما رکن دوم آن، اعتقاد به ربوبیت خداوند است؛ اعتقاد به اینکه تدبیر و اداره جهان در اختیار خداست؛ یعنی چیزى که مشرکان منکر آن بودند.
بنابراین خداوند نه تنها خالق است، بلکه رب و پروردگار نیز هست؛ اما کسانى هستند که معتقدند خداوند جهان را آفریده و قوانینى براى آن قرار داده است و براى اداره آن، دیگر نیازى به خداوند نیست و او تأثیرى در گردش عالم ندارد! به قول یکى از غربىها، عالم مانند ساعتى است که وقتى آن را کوک مىکنند، عقربههاى آن به صورت خودکار حرکت مىکند. بر اساس این طرز تفکر، خداوند رب و پروردگار نیست و تنها خالق عالم است؛ اما ما معتقدیم که نه تنها خدا عالم را آفریده، بلکه اداره آن را در اختیار دارد و در اصطلاح، «ربوبیت تکوینى» از آنِ خداست.
برخى خالقیت و ربوبیت تکوینى خدا را قبول دارند و مىپذیرند که مدیریت و کارگردانى تکوینى عالم بر عهده خداوند است؛ اما ربوبیت تشریعى خداوند را قبول ندارند و نمىپذیرند که انسان در رفتار اختیارى خود باید از خداوند اطاعت کند و خداوند با جعل مقررات و قوانین و راهنمایىهاى خود، رفتار اختیارى انسان را تدبیر مىکند. اعتقاد به ربوبیت تشریعى به خاطر این است که خداوند انسان را مختار آفریده و او به راهنمایىها و قوانین و مقرراتى که خداوند وضع مىکند، نیازمند است."
مصداق بارز این گروه، شیطان است که منکر خالقیت خداوند نبود؛ از این جهت وقتى خداوند از او پرسید که چه چیز تو را از سجده کردن بر آدم باز داشت؟ در جواب گفت: «من از او بهترم. مرا از آتش آفریدى و او را از گل آفریدى» (اعراف 12) و بدین ترتیب، به خالقیت خدا اعتراف کرد.
همچنین شیطان منکر ربوبیت تکوینى خداوند نبود؛ زیرا در همین سخن گستاخانهاش به ربوبیت الهى اقرار کرد، در آنجا که گفت: «پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان مىآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت» (حجر 39). شیطان منکر قیامت نیز نبود؛ چرا که پس از رانده شدن از درگاه خداوند درخواست مىکند: «پروردگارا، پس مرا تا روزى که برانگیخته خواهند شد مهلت ده» (حجر 36).
چیزی که باعث شد شیطان جزء کافران قرار گیرد و حتى گناهش از گناه منکران وجود خدا بیشتر و سنگینتر شود انکار ربوبیت تشریعى خداوند بود. به همین دلیل از درگاه خداوند رانده شد و لعنت ابدى حضرت حق را براى خود خرید که خود را برتر از آدم دانست و کبر و غرورش باعث شد که از دستور خداوند سرپیچى کند و تدبیر تشریعى خداوند را نپذیرد و بر آدم سجده نکند. او حتى براى رد ربوبیت تشریعى و غلط جلوه دادن فرمان خداوند، این استدلال را مطرح ساخت که من بهتر از آدم هستم؛ چون مرا از آتش و او را از خاک آفریدى، و آتش از خاک برتر است؛ پس من نمىتوانم به کسى سجده کنم که از من فروتر است!
بنابراین شیطان چون تسلیم ربوبیت تشریعى خداوند نشد و على رغم پذیرش خالقیت و ربوبیت تکوینى خداوند، تسلیم امر تشریعى خداوند در سجده به آدم نشد، از همه مخلوقات خداوند پستتر گردید و خداوند او را پیشواى گنه کاران و فساد پیشه گان ساخت و آنان با پیروى از شیطان روانه جهنم مىشوند و بدترین جایگاه جهنم را خداوند به شیطان اختصاص داد.
بنابراین در اسلام توحید مجموعهای است که توحید در خالقیت، ربوبیت تکوینى و تشریعى خداوند را در برمىگیرد. لازمه سعادت و تعالى بشر، پذیرش همه اجزا و ارکان توحید است؛ از این رو اگر کسى رکنى از ارکان توحید را نپذیرفت، اصل توحید را نپذیرفته است؛ چنان که اگر در یک دارو یکى از عناصر اصلى نباشد، نه فقط آن دارو شفابخش نیست، بلکه ممکن است زیان نیز داشته باشد.
با توجه به این حقیقت خداوند مىفرماید: «کسانى که به خدا و فرستادگان او کافر مىشوند و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند، و مىگویند: ما به برخى ایمان مىآوریم و به برخى کافر مىشویم و مىخواهند میان این [دو]راهى برگزینند، آنان در حقیقت کافرند» (نساء 150 ـ 151).
موحد کسى است که مجموعه توحید را به طور کامل بپذیرد. اگر کسى بخشى از توحید را پذیرفت و بقیه را رد کرد، او در حقیقت مشرک است.
نتیجه اعتقاد به توحید در خالقیت و ربوبیت تکوینى و تشریعى (اعتقاد به اینکه خداوند خالق هستى است و تدبیر و اداره عالم بر عهده اوست، و اوست که با قوانین و مقررات خود راه سعادت را فرا روى انسان مىنهد) این انگیزه را در انسان پدید مىآورد که فقط خدا را بپرستد. انسان چون مىداند که تدبیر عالم در اختیار خداست، براى رفع نیازمندىهاى خود سراغ دیگران نمىرود و در نتیجه، تسلیم خواست آنها نمىشود. اما اگر منکر ربوبیت تشریعى شد و حکم خدا را قبول نکرد، خواه ناخواه به سوى دیگران کشانده مىشود و در نتیجه تسلیم خواست آنها مىگردد و به پرستش غیر خدا تن مىدهد. پس اگر انسان معتقد شد که خداوند خالق اوست و ربوبیت تکوینى و تشریعى از خداست، راهى جز تسلیم شدن در مقابل خداوند ندارد. وقتى انسان معتقد است که هستى او از خداست، با تکیه بر چه قدرتى مىخواهد در برابر خداوند بایستد؟ انسان وقتى خداوند را همه کاره عالم دانست، دیگر معنا ندارد که سراغ دیگران برود؛ چون دیگران چیزى ندارند که به او بدهند.
بنابراین اعتقاد به توحید که شعار اسلام و ذکر «لا إلهَ إلاَّ الله» بیانگر آن است، سه رکن دارد: اعتقاد به خالقیت، ربوبیت تکوینى و ربوبیت تشریعى خداوند. اعتقاد به توحید در عبادت خداوند یگانه، بر پذیرش این سه رکن متوقف است."
بسمالله
خدمات متقابل معلم و شاگرد
بعد از کلاس کشیدمان بیرون، من و دوستم را و گفت: "عصرهای چهارشنبه، جلسه تفسیر قرآن دارم توی خونهم، اگر دوست دارین بیائین. آخرشم یک ساعت تست عربی کار میکنم باهاتون." معلم عربیمان بود. رفتیم. بیشتر به خاطر تست عربیش. کنکور در راه بود و ما سال سوم دبیرستان بودیم.
*
اتاق چیزی نداشت. یک تاقچه که سری تفسیر قرآن و صحیفه نور رویش ردیف شده بود. و چندتا قاب عکس. بعداً فهمیدیم صاحبعکسها شهیدند. یکیش پدر دخترش، یکی برادرش و چندتا هم از فامیلهاش.
*
شیفته کتاب های شریعتی بودم. دوره اصلاحات بود و توسعه سیاسی. برگشتنی از مدرسه، نیمساعتی جلوی کیوسک تیترها را میخواندم و آخرش دوتا روزنامه برمیداشتم و تا شب با همانها مشغول میشدم. سلام و توس و جامعه و ایران فردا و البته گلآقای عزیز. حتی گاهی کیهان. الان که فکر می کنم می بینم زیاد چیزی هم سردرنمیآوردم، اما هیجان داشت پیگیری مناقشات آن روزها. به قول خودش هر 9 روز یک بحران داشتیم!
*
خانمهایی که میآمدند جلسه اغلب فرهنگی بودند، مدیر یا معلم. معلم عربی، دینی، ریاضی، شیمی. میتوانستیم راحت سوالهایمان را آخر جلسه بپرسیم و این هر بار میکشاندمان آنجا. بعداً فهمیدیم اکثرشان نسبتی هم با یک شهید دارند، مادر، همسر یا خواهر. گرداننده اصلی مادر شهید بود.
*
معلم، مطهری را داد دستمان. تفسیر قران مطهری را میخواندیم و با درخشش مطهری، شریعتی کمکم رنگ می باخت.
*
آن همه مادر و خواهر و همسر شهید یعنی یک دنیا خاطره. یکی از پسرهاش میگفت که یکییکی رفتهاند. یکی از همسرش میگفت که دو هفته بعد عقد راهی جبههها شده. از شهید شریف میگفتند که فامیلشان بوده. از سیر تحول مجاهدین به منافقین. از امام. از انقلاب. از ساواک. کمکم فهمیدیم دنیا فقط همین هیاهوی روزنامه ها نیست. تاریخی بوده، مبارزهای بوده، انقلابی بوده، جنگی بوده. چیزهایی که ما ندیدهایم اما باید ازشان بدانیم.
*
دبیرستان ما تمام شد اما معلم توی این سالها معلمیاش را می کرد. حالا میخواهم از جلساتشان گزارش بگیرم. خدمتی هم نیست البته، فقط میخواستم تیتر رند شود!
این مطلب در پارسینه، البته بدون رعایت اصل امانت داری!
بسم الله
هیاهوی اقلیت متوهم
دوسهتا جوان امروزی که در کمال معصومیت ساز میزنند با یک مامانبابای تیپ سنتیِقشریمذهب و چندتا ریشوی از جنگبرگشته کمیتهای که فقط بلدند مجوز لغو کنند و جوانی خودشان را بهرخبکشند. بابامامانه و ریشوی کمیتهای انقدر عرصه را بر جوان بیگناه تنگ میکنند که میرود معتاد میشود و میافتد توی جوب و دوستدخترش میرود با یکی دیگر. یا فرار مغزها میکند. یا روانی میشود یا میمیرد.
ایناست سرنوشت تراژیک کلیشه "جوان امروزی" در فیلمهای چند سال اخیر. یادتان هست؟ پرپرواز، آواز قو، سنتوری، امشب شب مهتابه، الان هم تهران طهران. چند سال است که مطالبات جوانها شده: راک، دوستدختر، پارتی و دیگر هیچ! آنهایی که دانشگاه میروند و چیزکی میفهمند همه "متولدماهمهر" اند و اهل "اعتراض". همه فیلمها پراست از کلیشه جوان موبلند عاشقپیشه جفادیده از کمیتهها و حراستها.
اصلاً بروند آمار بگیرند، چند درصد جوانهای ما دغدغهشان لغو مجوز کنسرتشان است؟ تناسب این درصد و تعداد فیلمهایی که دربارهشان ساختهشده چقدر است؟ این اقلیت جوانِساززنِ سرخورده اپوزسیونِ طردشده عقدهایِ پژمرده دینگریز چرا انقدر در سینمای ما پرهیاهو اند؟ این تقابل ریشوهای ظالمِخشکمذهب و جوانهای معصومِ هنرمند کی میخواهد تمام شود؟ این جماعت فیلمساز چرا انقدر متوهماند؟ اینها مثل بوتیک و خونبازی نیستند که درد را دلسوزانه تصویر کنند، این گروه می خواهند تصویر دلخواه خود از مقوله "جوان امروزی" و دغدغههایش را تحمیل کند. میخواهند بگویند همه به کیش مااند، پس ما بیشماریم!
بقیه جوانهای این مملکت در فیلمهای اینها جائی ندارند. آن جوانی که توی آزمایشگاهها و کتابخانهها روزش را شب میکند و یک گوشه صنعت و علم این مملکت را میگیرد، کجای این سینما است؟ یا آن جوانی که کتاب موردعلاقهاش اسرارالصلاة امام است. یا آن جوانی که از صفر شروع کرد و کار و کاسبی راه انداخت و الان با آن هوش تجاریاش ماهی 5 میلیون درمیآورد. یا آنهمه جوانی که هر سال میکوبند میروند روی خاک شلمچه مینشینند و اشک میریزند. یا آن جوانی که در بیستسالگی یکتنه خرج خانوادهاش را میدهد. یا آن جوانی که روزی 7 ساعت ورزش میکند. یا آن جوانی که وقتی بعد 4 سالِ دانشگاه برگشت شهرش، انقدر فرق کردهبود که خانوادهاش بهش میگفتند املِسوسکسیاه! یا آن جوانی که توی بحث سیاسی استادش را بهزانودرآورد. یا آن جوانهایی که عیدِهرسال میروند در بیابانهای بیآبوعلف بیل میزنند و آب میکشند برای مردمِفراموششده. یا اینهمه دختر و پسری که طلبگی عشقشان است. یا جوانی که کلدوره دانشگاهاش را ایده داد و طرح ریخت و وقت و پول و انرژی گذاشت و اجرا کرد و آخر دانشگاه هم نه سهمی خواست و نه سهمیهای.
نه، این جوانها دیده نمیشوند. فعلاً دوره هیاهوی اقلیت متوهم است.
مرتبطنوشت1: تهرانطهران، اپیزود اولش که در حد تلهفیلم بود. اپیزود دومش هم که آن. حیف جوانیم! تا من باشم دیگر بی تحقیق فیلم نبینم.
مرتبطنوشت 2: "21" را دیده اید؟ آن "21گرم" معروف نهها. 21 خالی! داستان یک جوان نخبه امریکائیست که برای خرج هارواردش در قمار تقلب میکند. بعد یک مدت، پولقمار و لاسوگاس زیر دندانش مزه میکند و نخبگی و خاککتابخانهخوردن را می گذارد کنار. بعد که حسابی سرش به سنگ لاسوگاس خورد و شما هم حسابی با فیلم بالاپائین رفتید، نخبههه دوباره برمیگردد سر هارواردش، ایندفعه باتجربه. توی این فکرم اگر فیلمسازهای ما میخواستند فیلم جوان نخبهای که برای خرج روزانهاش، پادویی می کند و کراوات می فروشد را بسازند چهجوری میساختند؟ آها، نخبههه اول یهکم غر میزد بعد فرارمغزها میکرد میرفت آمریکا!