سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ماه رمضون پارسال. یادگار، پائین‌تر از آزادی. ساخت‌وساز بود و راه باریک شده بود و ترافیک شدید. ما که ولو شده بود تو ماشین، جونمون رفته بود و احساس می‌کردیم خونه به مغزه نمی‌رسه دیگه. اذونم داده بودن و آدم بیشتر می‌سوخت!

یکهو یه خانومی از یکی از خونه‌های همون خیابون اومد بیرون. با یه سینی پر از کاسه‌های یه‌بارمصرف آش. هر ماشین یه کاسه.

آفرین به اون حواس بامعرفتت که جمع همه‌چی هست. هروقت از اونجا رد می‌شم یادت می‌کنم.


نوشته شده در  سه شنبه 90/6/8ساعت  3:51 عصر  توسط زهرا قدیانی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بیرون از نقش
دیدار یار آشنا
به
پراکنده نویسی، یعنی من هستم.
دلار
ساده
کمتر بهتر است
ندارد
درد دلپذیر
طرز تهیه غذای من
بازم آدم های خوب شهر
[عناوین آرشیوشده]