بسم الله
هیاهوی اقلیت متوهم
دوسهتا جوان امروزی که در کمال معصومیت ساز میزنند با یک مامانبابای تیپ سنتیِقشریمذهب و چندتا ریشوی از جنگبرگشته کمیتهای که فقط بلدند مجوز لغو کنند و جوانی خودشان را بهرخبکشند. بابامامانه و ریشوی کمیتهای انقدر عرصه را بر جوان بیگناه تنگ میکنند که میرود معتاد میشود و میافتد توی جوب و دوستدخترش میرود با یکی دیگر. یا فرار مغزها میکند. یا روانی میشود یا میمیرد.
ایناست سرنوشت تراژیک کلیشه "جوان امروزی" در فیلمهای چند سال اخیر. یادتان هست؟ پرپرواز، آواز قو، سنتوری، امشب شب مهتابه، الان هم تهران طهران. چند سال است که مطالبات جوانها شده: راک، دوستدختر، پارتی و دیگر هیچ! آنهایی که دانشگاه میروند و چیزکی میفهمند همه "متولدماهمهر" اند و اهل "اعتراض". همه فیلمها پراست از کلیشه جوان موبلند عاشقپیشه جفادیده از کمیتهها و حراستها.
اصلاً بروند آمار بگیرند، چند درصد جوانهای ما دغدغهشان لغو مجوز کنسرتشان است؟ تناسب این درصد و تعداد فیلمهایی که دربارهشان ساختهشده چقدر است؟ این اقلیت جوانِساززنِ سرخورده اپوزسیونِ طردشده عقدهایِ پژمرده دینگریز چرا انقدر در سینمای ما پرهیاهو اند؟ این تقابل ریشوهای ظالمِخشکمذهب و جوانهای معصومِ هنرمند کی میخواهد تمام شود؟ این جماعت فیلمساز چرا انقدر متوهماند؟ اینها مثل بوتیک و خونبازی نیستند که درد را دلسوزانه تصویر کنند، این گروه می خواهند تصویر دلخواه خود از مقوله "جوان امروزی" و دغدغههایش را تحمیل کند. میخواهند بگویند همه به کیش مااند، پس ما بیشماریم!
بقیه جوانهای این مملکت در فیلمهای اینها جائی ندارند. آن جوانی که توی آزمایشگاهها و کتابخانهها روزش را شب میکند و یک گوشه صنعت و علم این مملکت را میگیرد، کجای این سینما است؟ یا آن جوانی که کتاب موردعلاقهاش اسرارالصلاة امام است. یا آن جوانی که از صفر شروع کرد و کار و کاسبی راه انداخت و الان با آن هوش تجاریاش ماهی 5 میلیون درمیآورد. یا آنهمه جوانی که هر سال میکوبند میروند روی خاک شلمچه مینشینند و اشک میریزند. یا آن جوانی که در بیستسالگی یکتنه خرج خانوادهاش را میدهد. یا آن جوانی که روزی 7 ساعت ورزش میکند. یا آن جوانی که وقتی بعد 4 سالِ دانشگاه برگشت شهرش، انقدر فرق کردهبود که خانوادهاش بهش میگفتند املِسوسکسیاه! یا آن جوانی که توی بحث سیاسی استادش را بهزانودرآورد. یا آن جوانهایی که عیدِهرسال میروند در بیابانهای بیآبوعلف بیل میزنند و آب میکشند برای مردمِفراموششده. یا اینهمه دختر و پسری که طلبگی عشقشان است. یا جوانی که کلدوره دانشگاهاش را ایده داد و طرح ریخت و وقت و پول و انرژی گذاشت و اجرا کرد و آخر دانشگاه هم نه سهمی خواست و نه سهمیهای.
نه، این جوانها دیده نمیشوند. فعلاً دوره هیاهوی اقلیت متوهم است.
مرتبطنوشت1: تهرانطهران، اپیزود اولش که در حد تلهفیلم بود. اپیزود دومش هم که آن. حیف جوانیم! تا من باشم دیگر بی تحقیق فیلم نبینم.
مرتبطنوشت 2: "21" را دیده اید؟ آن "21گرم" معروف نهها. 21 خالی! داستان یک جوان نخبه امریکائیست که برای خرج هارواردش در قمار تقلب میکند. بعد یک مدت، پولقمار و لاسوگاس زیر دندانش مزه میکند و نخبگی و خاککتابخانهخوردن را می گذارد کنار. بعد که حسابی سرش به سنگ لاسوگاس خورد و شما هم حسابی با فیلم بالاپائین رفتید، نخبههه دوباره برمیگردد سر هارواردش، ایندفعه باتجربه. توی این فکرم اگر فیلمسازهای ما میخواستند فیلم جوان نخبهای که برای خرج روزانهاش، پادویی می کند و کراوات می فروشد را بسازند چهجوری میساختند؟ آها، نخبههه اول یهکم غر میزد بعد فرارمغزها میکرد میرفت آمریکا!