مسلمانان ایستاده میمیرند
جهودها به صف شدهاند. افسر نازی هشتتایشان را انتخاب میکند و دستور میدهد به پشت بخوابند. حدس میزنم میخواهد چهکار کند. دل دیدن ندارم، رویم را برمیگردانم. به خودم نهیب میزنم که دخترجان! فیلمه. میفهمی؟! تق... تق... تق... وَرِمنطقیم هنوز موفق نشده وَرِترسوم را راضی کند برگردد که شلیکها تمام میشود. سرم را برمیگردانم. از زیر سر جهودهای روی زمین، خون جاری شده. جهودهای ایستاده، هم بهتشان زده هم وحشت کردهاند. افسر نازی عربده میکشد و جهودها سرشان را میاندازند پائین و میروند سرکاشان. پاستیلم را گاز میزنم، دلم قنج میرود و زمزمه میکنم: رضیت بالله ربا و بالاسلام دینا و بمحمد صلی الله علیه و آله نبیا و بعلی اماما و بالحسن والحسین... والحسین... والحسین... .
کارگردان پیانیست همه زورش را زده. از صحنههای عقآور لیسیدن زمین از زور گرسنگی و بزنبکشهای دلسنگآبکن تا تراژدی خانوادگی و عاطفی و به نکبت افتادن یک عشقپیانو. اما در کل نقضغرض کرده. آمده خوشرقصی کند برای سرمایهداران صهیونیستی هالیوود و نسخه جدید و تراژیکی از مصائبیهود بسازد اما تبلیغ اسلام را کرده!
شیعه که فیلم را میبیند تازه میفهمد هیهاتمناالذله، همین سهتا کلمه، عجب گوهری است. فیلم با جادوی تصویرش، با کشش فیلمنامهش مرا دوباره مومن میکند به جهاد، قتال، شهادت. ایمان تا عمق وجودم میرود و میپرسم حسین، ما اگر تو را نداشتیم چهکار میکردیم؟! باز میفهمم چرا ماهرچه داریم از محرم و صفر است. پدیدهافتخارآمیزی به نام حزبالله از دل هیچ دین و مرام دیگری ممکن نبود دربیاید.
قیافه وحشتزده جهودها، همکاریشان با نازیها، چهفایدهگفتنشان به ایده مقاوت و شورش، انفعال و فرارشان را میبینم و مقایسه میکنم با آن نوجوان فلسطینی که میجنگد حتی بهقدر پرتاب یک سنگ. شاید هردو بمیرند، اما آن غرق در نکبت و این ایستاده.
یامقلبالقلوب.. ثبت قلبی علی دینک.