چطور هفتشیر آفریقایی را فراموش کردم!
دوماه بود دنبال عود «هفت شیر آفریقایی» بودم. انقدر شیفتهش بودم که عودهای رنگارنگ بازار هیچ کدام من را جذب نمیکرد. آن روز داشتم سلانهسلانه میچرخیدم توی عودفروشیِ (!) میلادنور و همینطوری برای خودم عودها را یکییکی برمیداشتم و بو میکردم. علم پیشرفت کرده، بشر عود میسازد با بوی وانیل، انار، لالهوحشی، تخممرغ، گلهای نوک قلههای آلپ و حتی بوی بدن نوزاد! رنگها، برندها و طراحیها هیچکدام من را از هدف دوماههم بازنمیداشت، با خودم میگفتم: فقط هفتشیرآفریقایی.
یک قفسه توجهم را جلب کرد. عودها را سازماندهی کرده بودند و جلوی هر کدام توضیحاتی به فارسی نوشته شده بود. باز همانطور سلانهسلانه رفتم جلوی قفسهها. عود هندی بود و سازماندهی براساس ماه تولد و اُاُاُه من که به اینچیزیها اعتقـــــاد ندارم.
«من کیستم؟» همان سوال فلسفی و دیرپایی که بشر را درطول تاریخ بهخود مشغول کرده، من را هم کشاند به سمت «زنمتولداسفند». و اُاُاُه جلالخالق! سازنده این عودها این چیزها از کجا فهمیده درمورد زن متولد اسفندی که من باشم؟!
مقاومتم شکست. هفتشیر آفریقایی را فراموش کردم و عودی با بوی صمغ که سازندگان هندیش، همانها که من را بهخوبی میشناختند، به زن متولد اسفند توصیه کرده بودند را خریدم.
حالا هربار این بوی صمغ را روشن میکنم و همگی اعضای خانواده اعتراض میکنند که: پیــــفپیــــــــــف، در اتــــــــاقتُ ببــــــــند..با خودم فکر میکنم که چطور این هندیها مجبورم کردند که هفتشیرآفریقایی عزیزم را بفروشم به این بوی درخت؟
و همین تأملات است که من را رسانده به یک قاعده در اقناع و تبلیغات که:
«از کسی که من را میشناسد بیشتر حرفشنوی دارم.»
دیدم خودم هم ناخودآگاه این قاعده را بهکار میبردم وقتی میخواستم حرفی را به خواهرهام بقبولانم: «من شماها رو بزرگ کردم! لب باز کنی تا تهتُ میخونم»
بیشتر که فکر میکنم میبینم خدام، ناقلا، از این قاعده زیاد استفاده میکند:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ
ما انسان را آفریدیم و وسوسههاى نفس او را مىدانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم! (ق آیه16)