برات عادی باشه
تو دبیرستان دوستی داشتم که عادت داشت در موقعیتهای هیجانانگیز و تعجباور بگوید: برات عادی باشه. کلی با آبوتاب مینشستم براش از رفتار عجیب و غیرمنتظره آدمها تعریف میکردم. عکسالعمل؟ هیچی...فقط برات عادی باشه. میزدمش و میگفتم: آخه تو چرا انقدر کولی.. برات عادی باشه ینی چی؟ یهذره تعجب کن آخه. معتقد بود زمانی که در آن زیست میکنیم زمانه عجیبوغریبی است، هرآن ممکن است رفتارهای باورنکردنی از آدمهایی که فکرش را هم نمیکنی ببینی و اگر آدم بخواهد برای هریک از این موقعیتها جابخورد، انرژی زیادی از آدم هدر میرود پس باید بیشازپیش خونسرد بود و اصلاً هم حساس نبود.
الان میبینم عجب جمله گوهرباری است این «برات عادی باشه». مطمئنم کسی بهش یاد داده بوده.
بعد دبیرستان و ورود بیشتر به عرصه های عمومی، موقعیتهایی پیش میآمد که از ته دل دوست داشتم کسی باشد و بگوید «برات عادی باشه». فکر میکردم تازه من که اینهمه خونسردم به سختی می توانم فرآیند عادیشدن را برای خودم جابیاندازم، وای بهحال حساسها. و خب بیدلیل نیست که اینهمه افسرده و درخودفرورفته و بدبین دوروبرمان داریم.
فکر میکنم درپی سالها تمرین و ممارست من هم بهمقام «عادی پنداری» رسیدهام. مقامی که لازمه زندگیای با حداقل سلامت روحی در این اوضاع و احوال شهرنشینی و دوره گذار و بحرانهای اخلاقیسیاسیاجتماعیاقتصادیست.
این روزها وقتی سیستمی، ساختاری، گروهی یا فردی به اصطلاح «گندش درمیآید» یا ناگهان نقاب از چهره برمیدارد و «عوضی بودن» خود را بهتمامی در معرض نمایش میگذارد خوشبختانه مکانیزم «برات عادی باشه» بهکار میافتد و حداقلش اینست که بعد از مدتی راهی امینآباد نمیشویم!