زنها که بدبختاند
ترافیک سنگین عصرگاهی، اتوبوس تا سقف پُر و هوای گرفته، همه را کلافه کرده. همه فقط منتظرند برسیم و پیاده بشویم و لابد راحت. به شهرک که میرسیم تازه باید کلی منتظر شویم که مردها دانهدانه صدوپنجاه تومانهایشان را بدهند تا نوبت ما عقبیها بشود. جلوییم که یک زن جاافتاده دوروبر پنجاه است درمیآید که: «یه نفرم نمیذارن این عقب از ما پول بگیره، دوساعت باید وایسیم منتظر حالا»
کناریش یک دختر همسنوسال خودم است، با چادر و مقنعه مشکی. رو به زنجاافتاده میگوید: «زنا که همــّـــهجا بدبختن، اینم روش». این «که»ش نشان از بدیهی بودن گزاره دارد: «زنا که بدبختن، هیچی، اصلاً حرفی توش نیست»
تو دلم میگویم:«بحبح...سوژه»
میپرسم: «حالا واقعاً زنا همه جا بدبختن؟». روی واقعاً و همــّـــهجا و بدبخت تأکید میکنم.
زن جاافتاده و دختر مقنعهای، دوتایی برمیگردند و نگاهم میکنند. «شما یهجا مثال بزن که زنا اونجا بدبخت نیستن» دختر مقنعهای میگوید. خنده کمرمقی میکنم. خانم جاافتاده باحالت نیمهطلبکارانه میگوید:«بگو دیگه...کجاها؟» سوالشان جدی است. شروع میکنم سرچ کردن تو جاهایی که بدبخت نیستیم. مکثم که کمی طولانی میشود، زنجاافتاده با لبخندی که لحن نیمهطلبکارانهاش را تعدیل میکند، میگوید: «دیدی..خودتم نتونستی بگی». دختر مقنعهای ادامه میدهد: «شما هرجا رو نگاه کنی زنا بدبختن..از تو خانواده بگیر تــــا جامعه و غیره» حالت تجاهل به خودم میگیرم که خودشان بحث را ادامه دهند. زنجاافتاده طول دستش را نشان میدهد و اضافه میکند: «فقط دخترا بره مادراشون انقد زبون دارن». «بهخــــّـــــدا...ماها فقط زورمون به مامانامون می رسه» دختر مقنعهای میگوید.
«پس ببین مادرا چقدر بدبختن» طبعاً این هم حرف زن جاافتاده است.
***
خیلی دوست دارم بدانم زنها نسبت به زنبودنشان چه حسی دارند. تاحالا که هرچه دیدهام تأئید همین گزاره «زنا که بدبختن» بوده، که در موقعیتهای مختلف، از زبان افراد مختلف، به فرمهای مختلف بیان می شود. زخم تاریخیای که درنهایت تعجب همیشه تازگی خودش را هم حفظ میکند و به کوچکترین تلنگری سرباز میکند.
***
یکی از آخوندها راجع به حجاب و تبلیغ حجاب یک نظر نویی داده. میگوید برای تبلیغ یک فعل، باید آن فعل را برای فرد، با توجهه به عناصر شخصیتیش، دلپذیر کرد تا جایی که فرد تمایل درونی به انجام آن عمل داشته باشد. تا اینجاش کاملاً متین. او سپس ادامه میدهد چون «مهربانی» عنصری اساساً مادرانه و زنانه است، بیائیم زنها را براساس حس مهربانی به حجاب ترغیب کنیم. خب، تا اینجاش هم متین، اما ثم ماذا؟!
او پاسخ میدهد: به زنها بگوئیم تو که انقدر مهربانی و مادری و اینها..بیا و در حق مردان هم مهربانی کن...برای جامعهت هم مهربانی کن..همانا سلامت جامعه درگرو مهربانی توست.
حالا من که زیاد وارد نیستم اما بهنظرم کاملاً با توحید تناقض دارد این حرف. اگر ما به خاطر بروز و ظهور مهربانیمان یا بهخاطر مردان یا بهخاطر سلامت جامعه حجاب کنیم پس خدا این وسط چه کاره است؟! قرار نیست همه کارها به خاطر خدا باشد؟ این یک.
دو اینکه، بهخدا خندهم میگیرد از این حرف. آخر زنانی که یکصدا فریاد میزنند (حداقل در درون خودشان!) «زنا که بدبختن»، آیا میتوانند برای جامعهای که احتمالاً مسبب این بدبختی است مهربانی کنند؟ آیا مثلاً نمی توان گفت اینهمه بیحجابیهای عجیبوغریبی که میبینیم، بلند شدن همان صدای «ما بدبختیم و تو باعث بدبختی ما هستی، ای جامعه فلانفلان شده، ما دیگر نمیخواهیم نسبت بهت مهربان باشیم..میخواهیم پدرت را هم دربیاوریم». یعنی یک واکنش کاملاً منفعلانه و فرودستانه. زنها گاهی با سلاح «بدن» میجنگند.
سه اینکه حالا فرض بگیریم زنی بهخاطر مهربانی آمد و سختی و محدودیت حجاب را خرید. کمترین آسیبی که جامعه میتواند به یک زن برساند را تصور کنید: متلک..بله...متلک. یک چیزی که حداقل آدم را برای چند لحظه کاملاً اذیت میکند. دستت را مشت میکنی، چشمات را میبندی، قلبت حتی شاید تیر بکشد..و بیهیچ حرفی رد میشوی، مجبوری که بیهیچ حرفی رد بشوی، عکسالعمل کار را بدتر میکند. از خودت میپرسی مهربانی؟ برای کی؟ برای جامعهای که کمترین آزارش برای من متلک است؟
همین است دیگر. انگیزههای غیرخدایی شدیداً سست، ناپایدار و آسیبپذیرند.