هیچ تمایلی بهش نداشتم، خصوصاً اینکه به زور بهمان داده بودندش و این حس عدم تمایل را قویتر میکرد. اما از اولین جلسهها متوجه شدیم همچین هم بد نمی گذرد و حتی کمکم علاقهمند شدم بهش. خصوصاً با استاد پرانرژیش که خوب طرح مسئله میکرد و با جانودل برایمان وقت میگذاشت، خانم دکتر کاوه. و حالا هم که آخر ترم است و ما یکسری مقاله جمعیتشناسی خواندهایم و یک مقدار سر کلاس بحث کردیم و یککم از مشهوراتی که در باب مشکلات جمعیتی هست از ذهنمان پاک شد و الان هم مشغول نوشتن مقالههای پروپوزالگون (!) خود هستیم. دو تا مبحث در نظرم تو این کلاس جالبتر از همه آمد؛ یکی مسئله سالخوردگی جمعیت در سیچهل سال آینده ایران که بالاخره باید یککاریش کرد و هر نوزادیکمیلیون و اینها هم راه به جایی نمیبرد، مسئله، از جنس «فرهنگ» است شدیداً.
دوم مسئله افزایش باروری در سالهای نخست انقلاب و موج جمعیت جوان که ماها، ما بچههای نیمه اول دهه شصت، باشیم. این موج سرگذشت غمانگیزی دارد. سالها بابت میزهای چهارنفره و مدرسههای سهشیفته و ظرفیت کم دانشگاهها مینالید و بعدش که جوان شد سر مسکن و اشتغال و ازدواجش مشکل داشت و این داستان ادامه دارد! چون این موج مبارک دارد همینجوری از هرم سنی بالا میرود و میرسد به میانسالی و سالخوردگی و تازه آنموقع ایران با یک معضل جمعیتی دیگر روبرو است به نام سالخوردگانی که بالاخره نیازهایی دارند به مقتضای سنشان و البته رفع این نیازها به شیوه همان میزهای چهارنفره و مدرسههای سه شیفته خواهد بود. همهجور نیاز، چهمیدانم، بهداشت و امنیت مالی و بیماریهای مزمن و معلولیتها و اینها، مشکلات مربوط به سالخوردگان. مثلاً خانههای سالمندان دو شیفته میشوند و جای سوزن انداختن رو صندلیهای پارکها نیست :)
از همه مهمتر نیازهای عاطفیمان است. آن موقعها دیگر بیشتر هم مدرن شدهایم و مفهوم فکوفامیل و اولاد و عصای پیری و قاتق نان هم کمرنگتر میشود و ما میمانیم و حوضمان. هیچی دیگر، کار خاصی نمیشود کرد! فعلاً باید دمغنیمتی زندگی کرد تا بعد.
پ.ن1: برای کاری سری زده بودم به ایمیل مسکوتماندهم در یاهو. یکی از خوانندگان وبلاگ میل زده بود که طوریتان شده؟! نکند شما هم مثل نویسنده فلان وبلاگ که فوت شده، شدید؟!
پ.ن2: خدا بگم این کتابناک را چی کار کند! کلی کارم را برای مقالههای مزخرف و وقتگیر آخر ترم راحت کرده است. از سایتهای خوب وبلاگشهر است این.