ما در جاهایی که سرشان به تنشان میارزد کمتر دیده میشویم. ما، ما زنها، بهندرت و سختی به اینجور جاها میرسیم. از سردبیری یک نشریه وزین و استادی دانشگاه بگیر تا آخر. همین که زن از خانه بیرون میآید، جامعه و تاریخ و کلیشههای ذهنی تا میتوانند سنگ میاندازند جلوی پاش. سنگهایی از جنس عقیدههای تعصبزده و عقدههای فروخورده.
ما به جاهایی که سرشان به تنشان میارزد کمتر راه مییابیم و شاید بهخاطر همین است که وقتی همدیگر را در یکی از این جاها میبینیم دوست داریم هم را بغل کنیم و بگوئیم آرزو میکنم موفق باشی عزیزم. و این دقیقاً همان حسی بود که وقتی نفیسه مرشدزاده عزیز را توی آن اتاق کوچولوی همشهریداستان دیدم، داشتم. داستان الان دوسری است که به سردبیری نفیسه مرشدزاده درمیآید.
انصافاً کارش عالیاست این زن.
صدای ضبط، ماشین را برداشته؛ سبوی ما شکسته..در میکده بسته.. امید همه ما به همت تو بسته.. به همت تو ساقی..
میپیچد توی کوچه. در مسجد باز، صدای اذان کوچه را برداشته؛ اللهاکبر.. الله اکبر..
راننده تاکسی ضبط را خاموش میکند.
بالاخره بعد اینهمه وقت مشکلش حل شد. اساماس زدم بش که:
انّ مع العسر یسرا
میدانم سرخوشتر از این حرفهاست و وقت اینجور صحبتها را ندارد. شاید بهتر بود این را میفرستادم:
وجاءهم الموج من کل مکان و ظنّوا انّهم احیط بِهم دَعوالله مخلصین له الدین لئن اَنجیتنا من هذهِ لنکوننَّ من الشَّکرین. فلمّآ انجهم إذاهم یبغون فیالارض بغیر الحق..
تنها واکنش مطلوب دربرابر این دنیای مهمل بهسخرهگرفتنش است
گرما، خانهنشینی، زیر کولر، خواندن، خواندن و باز هم خواندن. میان حجم عظیم کتابهایی که خواندنشان برام بایدی است، ناخونکی هم میزنم به داستان. الان شوایک. داستان سربازیست در زمان شلیک به ولیعهد اتریش و شروع جنگ جهانی اول. طنز لطیف و جاری کتاب آدم را در طول خواندن لبخندبهلب نگه می دارد و گاهی هم نیاز به قهقهه میشود. هاشک آدمیست که مثبتنگری سفاهتآلودش تو را یاد وودی آلن، بویژه «پول را بردار و فرار کن» ش میاندازد. هاشک نهتنها از کنار محنتبارترین لحظات هم با خونسردی کامل عبور میکند، بلکه بسیار خرسند و خشنود است. حتی بهقیمت اینکه خودش را به خل وضعی بزند. شاید دلیل عمده اینکه از کتاب خیلی خوشم آمده اینست که نظریهای که طی 26 سال زندگیم در این دنیا به آن رسیدهام را تائید میکند: تنها واکنش مطلوب دربرابر این دنیای مهمل بهسخرهگرفتنش است.
آن هم به احتمال زیاد دوغ است توی دستش :دی
گاهی فکر میکنم خداوند خاک منرا به جای آب، با دوغ گل کرده، بس که عاشق لبنیاتم. تاجائیکه غذا نمیخورم همراهش ماست، بلکه ماست میخورم همراهش غذا. این عادت غذایی البته جنبه آباواجدادی دارد. مادرم هم در بدو ورودش به این خانواده تعجبش گرفته بوده که: «دیدم هرکدام بهتنهایی اندازه یک خانواده، ماست میخورند.» عادات غذایی خانواده پدری البته به این ختم نمیشود. خوب یادم هست پنج شش ساله بودم که مادرم به توصیه مادربزرگم، خدابیامرز، سیرخام به خوردم میداد. یعنی عصرها صدا می کرد که: زهرا بیا وقت سیرته. یک کپه سیرخامرندهشده میگذاشت ته زبانم و میفرمود: قورت بده، هیچی نیست! بچههای دهه شصت هم که همه سربهزیر، همه حرفگوشکن، همه خااانوم، قورتش میدادم. یک همچین چیزی را بگذار رو زبان بچه های الان، روی خودت بالا میآوردنش.
خدایی سیره موثر هم بود. تاقبلش زمستانهام عجین میشد با بوی درمانگاه و درد پنسیلین، سیر باعث شد زمستانها بیاید و برود و ککم نگزد. روحت شاد مادربزرگ.
به اینها اضافه کنید کلی خوراکیهای عقآور که بم میخوراندند و هرکدام برای چیزی خوب بود. از افزایش آیکیو، تقویت پیاز مو تا تراکم استخوان و بهبود عملکرد دستگاه گوارش و بالاخره فرشدن مژه.
بگذریم، صحبت سر لبنیات بود. امسال که این بستنی فالودهایهای صدوپنجاه تومنی پدیده سال بود و میبینیم که سهمیهبندی هم شده. اما به نظرم آنچه می تواند پدیده قرون و اعصار لقب بگیرد این دوغهایباطعمموسیر است. از اینهایی که توی نایون است. دوغ پگاه. انصافاً آدم با خوردنشان احساس میکند درهای یک دنیای جدید به رویش گشوده شده. امیدوارم در بهشت هم از اینها پیدا بشود. مثلاً بهعنوان شراباً طهورا.
قبلاً گفته بودم چایهای مختلف را معرفی میکنم. امروز پونه. پونه را می توانید آسیاب کنید بریزید توی آن دوغهایآسمانی. زیاد پودرش نکنید و بگذارید وقت خوردن بیاید زیر دندانتان. با دندان که لهش میکنید عجیب خنک میکند دهان را. برگهای خشکش را بگیرید تو دست و خورد کنید. بوش که به آدم میخورد حال خوشی دست میدهد.
همین طوری هم میشود دم کرد و نوشید. دوقاشق پونه به علاوه یک لیوان آب، پانزده دقیقه دم بکشد. اگر دوست داشتید با نبات. این هم مزایاش: ضد تشنج، مسکن اعصاب، محرک هضم، درمان استسقاء، رفع سوزش معده، تسکین سرفه و رفع سکسکه!
شرح حال: در طول نوشتن این پست چندبار دهنم آب افتاد. آخر مجبور شدم بروم برای خودم یک لیوان دوغ بریزم بیاورم.
بعداًترنوشت: این را امروز دیدم، گویا علامه بهلول هم ماستخور بودهاند:دی