سروصورتشان کَروکثیف است. لباسهای کهنه پوشیدهاند با دمپایی. یک دختر و دوتا پسر. بزرگتر شدند میتوانند گل بفروشند یا اسپند دود کنند اما الان زیر ششهفت سالاند، قدشان بهزور به شیشه ماشینها میرسد، میتوانند گدایی کنند یا حداکثر کبریت بفروشند.
دستشان را گرفته و بین ردیفهای لباس بچگانه میچرخاندشان. بچهها چشمهایشان برق میزند، هم بهتزدهاند هم ذوقزده. حتی تصور یکی از این لباسهای خوشرنگ برای یک کودک خیابانی شگفتانگیز است چه برسد به اینکه بداند تا چند دقیقه دیگر، یکی از آنها مال او خواهد شد.
شالی با گلهای قرمز را بیهوا سر کرده. کیفش را انداخته رو شانه و حلقه سوئیچ را کرده تو انگشتش. بیستوهفتهشت میزند. لباسهای سَرسَریش میگوید مال همین دوروبر است و آمده بوده خرید کند که این ایده به سرش زده. بچههای همین چهارراه پائین را سوار ماشین کرده و آورده شهروند.
لباسهای بچگانه را برانداز میکند تا سایزشان را پیدا کند. رو میکند به دختر و میپرسد: خاله، شما دامنم میخوای؟
تو این پست پرسیده بودم که دلیل علاقه انسان مدرن به سادگی در طراحی دکور چیست. بعد یاد نظریهای افتادم که فکر کنم بتواند این گرایش را تبیین کند.
ریتزر، نظرات بامزه و ژورنالیستپسندی راجع به مدرنیته دارد. این جامعهشناس آمریکایی، در کتاب «مکدونالیزهشدن جامعه» میگوید رستورانهای فستفود مکدونالد مدل خوبی برای بازنمایی عقلانیت صوری در عصر حاضر ارائه میدهد. همان عقلانیت صوریای که وبر اوجش را در بروکراسی میدید، ریتز در مکدونالد دید. این عقلانیت صوری چهار ویژگی بارز دارد:
کارآیی، پیشبینیپذیری، تاکید برکمیت بهجای کیفیت و جایگزینی تکنولوژی غیرانسانی به جای تکنولوژیهای انسانی.
ما با همین کارآییش کار داریم. کارآیی چیست؟ جستجوی بهترین وسایل دستیابی به هدفها. و تمام این مجموعه براساس عقلانیت صوری شکل میگیرد.
عقلانیت صوری مربوط به تصمیمات کنشگرانی میشود که نسبت به انتخاب هدف، عقلانی عمل میکند و منافعشان را طبق محاسبات دقیق، مرجحات روشن و قواعد تصمیمگیری معین و از طریق مناسبترین ابزار دنبال میکنند. نمونه اعلای این نوع کنش، کنش اقتصادی در جامعه سرمایهداری است. از نظر عقلانیت صوری تنها چیزی که از کنشکر میتوان انتظار داشت آن است که از ترجیحات خود مطلع باشد.
بهنظرم این جستجوی حداکثر کارآیی در طراحی دکور امروز کاملاً مشهود است. طراحیهایی که از مینیمم فضا، حداکثر کاربری را دارند بهشدت استقبال میشوند.
کافیست به یکی از طراحیهای قبل این دوره نگاه کنیم تا چندین و چند وسیله را پیدا کنیم که هیچ کاربردی نداشتهاند و در طراحیهای جدید کاملاً حذف شدهاند.
برگردیم به عقلانیت صوری. در این نوع عقلانیت، برعکس عقلانیت محتوایی وبر، کنش بر مبنای ارزشها نیست. به گفته وبر نمونه کامل این نوع عقلانیت تنها در غرب اتفاق میافتد. در اینجا مبنای مادیگرایانه، بدون حضور ارزشها، اهداف را تعیین میکند. همین قضایا در طراحی دکور هم مصداق دارند. آنجا که هدف از طراحی دکور بر اساس اصالت لذت است و اومانیسم و لیبرالیسم راه را بر انواع انتخابها باز میگذارند. خانهام را طوری طراحی میکنم که «من» دلم میخواهد. اینجاست که بهقول مادربزرگها حیا میرود و مثلاً میتوانید وسط اتاق خواب یک وان حمام هم داشته باشید.
یا کل خانه بیدرو پیکر باشد و از آشپزخانه تا ته اتاقخواب دید داشته باشد.
یا این حمامهای شیشهای که اینروزها در ایران هم زیاد پیدا میشوند.
طاهرهخانوم در آن پست کامنت گذاشته که:
انسان پستمدرن بیشتر متوجه حقارت خودش شده. برای همین دیگر تمایلی به تظاهر به اشرافیت ندارد.
این بهنظر من نمیتواند درست باشد. انسان امروز شاید بهجهت اینکه فردگرا شده، «لذت برای خود» را به «تظاهر به دیگران» ترجیح دهد اما چیزی از میلش به تظاهر کم نشده، تنها نمودهای این تظاهر و تفاخر تغییر کردهاند.
تنها کافیست نگاهی به محصولات جدید پورشه بیاندازید تا ببینید چگونه چشمان هر بنیبشری را خیره میکنند. نمونههای تفاخرجویانه زیادند، دراینمیان تنها شکل طراحیها تغییر کرده.
قلی هم کامنت گذاشته که شاید بهخاطر تغییر سبک زندگی آدمها باشد که خیلی وقتی برای زیباییشناسی ندارند و برده ماشین شدهاند.
این هم بهنظر من درست نیست. زیبایی اینجا هم هست منتها عنصر «کارآیی» در کنار زیبایی بهشدت مورد توجه قرار گرفته و این باعث خلق تعریف و سبکاجرای جدیدی از مفهوم زیبایی شده. کیست که با من همعقیده نباشد که این خانه ساده و یکدست سفید زیباست، حتی خیلی بیشتر از قصرهای پرطمطراق دوره ویکتوریا؟
پینوشت: عکسها را هم یکی از خیّرین نت از چنگال عموفیلترباف درآورد. باتشکر!
پینوشت پریم: این هم داستانی که پست پیش دربارهش نوشته بودم.
هیچ دوست ندارم وسط جنجالها حرف بزنم اما الان میخواهم بگویم از داستانی که چهارسال پیش یا بیشتر، تو وبلاگ رسپینای آقای «کلرجیمن» خواندم و تا الان تلخیش با من است. خیلی وقتها یادش میافتم و آرزو میکنم کاش آن کلیک را نکرده بودم و نخوانده بودم داستان تلخ مردی که زنی صیغه کرده و حالا بدون جدا شدن از او ازدواج هم کرده، لابد به این حکم عرفی که: "بالاخره که چی؟ همه باید خونه زندگی تشکیل بدن و سروسامون بگیرن!" نه اینکه ندیده و نشنیده باشیم از این جور ماجراها، نه. اما داستان تصویر دقیقتری به من داد که هر از چند گاه میشود با جزئیات به یادش افتاد و از طرفی آفرین گفت به قدرت تصویرسازی آقای نویسنده، از طرف دیگر باز تلخی داستان را چشید، یک تلخی بد! کاش هیچوقت آن وبلاگ را نمیدیدم. کاش نویسنده با زن صیغهای تا توی حمام نمیرفت و ما را با غمهاش شریک نمیکرد. کاش زن بیچاره و ازهمهجا بیخبر آن مرد، شالگردن نمیبافت برای مرد. کاش حداقل با عشق و امید و آرزو نمیبافت، کاش با ذوق و شوق یک عروس تازه زنگ نمیزد که رنگ دلخواه مرد را بپرسد. حتی کاش درست وقتی زن صیغهای کنار مرد بود، زنگ نمیزد. کاش روز خواستگاری مرد نگفته بود ابروهاش شبیه زن صیغهای است پس همین را میگیرم. کاش خود مرد اعتراف نکرده بود من مرد زندگی نیستم. عیب ندارد. ما حاضریم باز هم داستان تلخ بخوانیم. اصلاً خوب است فراخوان بدهیم به همه داستاننویسها که بنویسند از ماجرای تلخ رواج صیغه به جای ازدواج دائم. بنویسند از آسیبهایی که گریبان هر سه، نه، هر چهار طرف ماجرا را میگیرد. زن صیغه شده، مرد صیغه کننده، همسر دائم مرد، بچههایی که این وسط میآیند، بچههای دائمِ متزلزل، دائمِ بیعشق، دائمِ عرفی و بچههای اشتباهیِ صیغه که باید بروند بمیرند. بنویسند از جامعهای که دین را کاریکاتوری شناخت و حتی نفهمید این یک اصل ساده را که ازدواج دائم اولویت است و ازدواج موقت فقط یک اضطرار. جامعهای که ازدواج موقتش شد تهدیدی برای ازدواج دائم. بنویسند از جامعهای که روی هر زخمش چسب زخم زده شد نه مرهم. امکانات اولیه برای ازدواج جوانش فراهم نشد؟ برود ازدواج موقت کند، ارزانتر است. مردهای متاهلی هستند که میروند دنبال این کارها؟ پس بیاییم قانونیش کنیم. حالا خانوادهاش متزلزل شد، شد. زن له شد، شد. بچههای ناخواسته بوجود آمدند، آمدند. همه داستان بنویسیم از رنج زنهایی که دیده نمیشوند در صحن علنی مجلس. زنهایی با رنجهایِ غیرعلنی. حتی داستانهای مردهای سرگردانی که خودشان هم میدانند مرد زندگی نیستند. مردانی که خانواده و جامعه و قانون و عرف و تاریخ به جای اینکه خودکنترلی را یادشان بدهد همیشه ذیحق بودن، برای هرکاری که دلشان خواست، را یادشان داد. مردانی که حتی خودشان هم خسته و دلزدهاند از این چندپارگی، سرگردانی، دروغ، پنهانکاری. این داستانهای تلخ را بنویسیم و بفرستیم مجلس. شاید موقع نطق کردن تصویرها بیاید جلوی چشمهایشان. تصویر رنج زنهای موقت که باید عادت کنند به سر رسیدن موعدشان. تصویر زنهای دائم، که کالایی تزئینیاند در ویترین داراییهای یک مرد. ماشین دارم، زن دارم، خانه دارم، شرکت دارم. رنج بچههای اشتباهیِ این وسط که به لطف این قانون شاید موفق به داشتن شناسنامه هم نشوند چه برسد به داشتن پدر و مادری که همیشه کنارشان باشند. حتی رنج مردی که خودش هم می داند زنی را بدبخت کرده.
خدایا تو شاهد باش، من الان میخواستم آخرین یافتههای جامعهشناسانه-روانشناسانه خودم رو در ادامه این پست بنویسم اما این خلوچلها برداشتهاند سایتی که کلهم عکس تیرو تخته و دیزاینِ خانه و خانواده است را فیل.ت.ر کردهاند و با ف.یلترشکن هم نمیشود عکسها را سیو کرد. الان چیزهایی که میخواستم بنویسم تو گلوم گیرکرده و بدون عکس هم نمیشود نظریاتم را چنان که باید تبیین کنم.
خدایا روزقیامت با همان تیرو تخته بزن تو کله پوکشان. مرسی
یکم. یک سری دیگر از کتابهایی که دوست دارم بچسبانمشان به قلبم و از خودم دورشان نکنم کتابهای عینصاد عزیز است. بشنو از نیاش، که شرحی است بر دعای ابوحمزهثمالی، را دوباره به مناسبت رمضان دست گرفتم. هایلایتکاریاش کردهام و گذاشتهام دمدست که هی بخوانمش، هی بخوانمش.
پست های رمضانی این وبلاگ از کتابهای عینصاد خوب نقل قول کرده.
دوم. از توفیقاتی که در این روزهای عزیز، بعد از مدتها نصیبم شد همانا دیدن داستاناسباببازیسه بود! تقابل خیروشر را خیلی پررنگ و تاثیرگذار به نمایش گذاشته بود. البته خدا این والت دیزنی صهیونیست (+ و +) را نابود کند، اما از این بهتر نمیشد برای یک کودک، مبارزه را جاانداخت. آنها مدتهاست کارتونهایشان هم آرایش آخرالزمانی گرفته، آنوقت ما در خوددرگیریهای بیهوده سیاسی غوطهوریم. هعی خدا.
خدا نکند من با چیزی ارتباط بگیرم و حس تملک بهش پیدا کنم. مثل عقاب چارچنگولی بر فرازش خیمه میزنم، قایمش میکنم و به هیچ کس نمیدهمش. بهقول گودریون، میخوام بگم همچین آدم تمامیتخواهیم من. الان هم کلی با خودم کلنجار رفتهام که دخترجان، امام را همه میشناسند، چهل حدیث امام را هم همه میشناسند، خیلیها خواندهاندش. تو نمیخواهی کتابت را به کسی بدهی. اصلاً شبها به جای بالش بذار زیر سرت و بخواب. تو فقط میخواهی یککم ازش صحبت کنی، باشه؟
چند روزی است که مجبور شدهم برای انجام کاری چهل حدیث امام (+و+) را دست بگیرم. بوی خوش ایمان میدهد این کتاب. شفاست. آنتیبیوتیک است. باید روزی سه بار، سرساعت معین بخوریمش، بلکم خشک شود این چرکی که دارد خفهمان میکند.
آدم اینچیزها را که می خواند تازه میفهمد بُعد منزل چقدر عظیم است و خودش چقدر شوت. تازه میفهمد چقدر خاکبرسر تشریف دارد.
خدایا، چطوریاش را خودت میدانی، یهطوری مارا شفا بده به حق این ماه عزیز.
مرتبط: مصلح اجتماعی و خودفراموشی مضاعف
خیلی دوست دارم علل روانشناسانه، یا احتمالاً جامعهشناسانه گرایش انسان مدرن به این نوع طراحیهای ساده را بدانم.
تفاوت وقتی جالبتر میشود که این سادگی را مقایسه کنیم با مدلهای اشرافی و پرطمطراقی که تا اواسط قرن بیستم باب بود.