بسمالله
سوسک سیاه یا نماد اسلام؟!
امروز با دکتر رفیعپور تماس گرفتم برای گرفتن وقت مصاحبه. گفت: تا حالا شده بخواهی از پلهبرقیای که پائین میآید بروی بالا؟! وضع من الان اینطوری است. و هیچ، وقت ندارم. اما همین الان میتوانم تلفنی، کوتاه مصاحبه کنم. غنیمت بود و شاید میشد ازش مصاحبه کوتاهی درآورد. سوالم را پرسیدم. وسط صحبت به فراخور موضوع پرسید: شما چادر سر می کنید؟ گفتم بله. پرسید: آیا همهجا این چادر شما ارزش تلقی می شود؟ توی مغزم یک سرچی کردم توی "جاها" و یاد آن شب توی پاساژ میلادنور افتادم که پسره تا من را دید، روکرد به دوست دخترش و جوری که بشنوم گفت: گشتارشاده ها! گفتم: نه، همه جا ارزش نیست. دکتر نتیجه گیری دلخواهاش را کرد و مصاحبه کوتاهم تمام شد.
با همین یک سوال استاد، حجم عظیمی از حرف هجوم آورد به مغزم، اما آنجا جایش نبود، اینجا جایش است.
می خواستم بگویم دکترجان، این سوال قبل از ابعاد جامعهشناختیاش، بعد روانشناسانه دارد. تصویری که از خودتان در درونتان دارید، تأثیر مهمی در برخورد دیگران با شما دارد. اگر از چیزی که هستید شرمنده و ناراضی باشید عکسالعمل دیگران در مقابل شما در جهت تقویت این حس شما خواهد بود. اگر مثل آن دوست من که اعتقاد داشت چادرش پرچم اسلام است باشید، اعتمادبنفس و تشخصی در شما شکل می گیرد که خودبهخود هر بینندهای را به تحسین وامیدارد. اما اگر بنا بر مقتضیات خانوادگی و شغلی چادر دارید و در دل این تکه پارچه را لعن می کنید، اگر دیدید توی خیابان راهبهراه بهتان میگویند سوسک سیاه، زیاد تعجب نکنید. این تصورات خودتان است که در دنیای بیرون مجسم می شود. البته دخترهای چادری، همه سوسکسیاه، کلاغ سیاه، مگه خونه نداری رفتی تو چادر و امثالش را شنیدهاند اما بعضیها خیلی بیشتر میشنوند که البته ممکن است دلائل متعددی داشته باشد مثل تردد از اماکن جوات خیز و غیره، اما انگاره ما نسبت به خودمان هم فاکتور مهمی است.
اما در موقعیتهای خاص، ابعاد اجتماعی قضیه پررنگتر میشود. مثل موقعیت پس از انتخابات ایران. بحران سیاسی، شوک اجتماعی، تقابلهایی که پنهان بودند و ناگهان اشکار شدند، هجمهرسانهای، درگیری در کف خیابانها، بدبینی و بدگمانی و ناامیدی، غافلگیری مسئولین و مردم و... . واینهمه جو عجیبی را ایجاد کرد.
همسرعمویم چادری و روبگیر است. مردادماه توی سعادتآباد، تو ایستگاه ایستاده بوده که یک پیرزن لاجون تیپ شاهنشاهی میآید طرفش و بیدلیل شروع میکند به مشت زدن به بازوها و پشتاش و داد و بیداد که شما جوانهای مردم را کشتید و چنین کردید و چنان! همسر عموی ما هم که زن دیندار و شدیداً صبور وحتی میشود گفت خونسردی است، وقتی میبیند توضیحاتش کارگر نمی افتد، سکوت میکند و فقط به طرف نگاه میکند و لبخند میزند. مردم هم که نگاهکنان و تعجب کنان رد میشدهاند. پیرزن لاجون با مشتهای لرزانش انقدر میزند که خسته میشود و میگذارد میرود.
این یک نمونهاش بود و کلاً آمار کجکی نگاهکردن، تیکه انداختن، بحثکردن توی تاکسی و اتوبوس با کسانی که ظاهر مذهبی دارند بالا رفته و این به قول استاد یعنی تضاد ارزشها. یعنی فاصله ارزشی، یعنی شدیداً حکومتیشدن دین و تمام مظاهرش. این آخریها را بقول خودم!
حاشیه:
یکم. اولین بارم بود که با دکتر رفیعپور صحبت میکردم. چقدر نایس بود. خدا بابابزرگ مهربان با آن جامعهشناسی خودمانیاش را حفظ کند و بر علم وعزتش بیافزاید.
دوم. در اینجا پرسیده بودم نماد اسلام چیست؟ یکیش همین حجاب! مگر نه اینست که سفت و سخت جلوی حضورش را میگیرند، چه در مسابقات ورزشی چه در دانشگاههای ترکیه و اروپا.
سوم. هر دو ساعت یک زن در فرانسه محجبه می شود ( + و +) جل الخالق!
عطف به: روز نهم به قبل